آویساآویسا، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

آویسا کوچولو

عید مبعث

سلام دوس جونا! دو شنبه عید مبعث بود بابایی نرفت سر کار. من و مامانی هر روز ته بابیی نمیره سر کار خیلی خوشالیم!! داج علی دعوت ترده بود بریم خونشون البته خیلی هم اصرار ترد باسه همین رفتیم!! صبح  با بابا حاجی و مامان جون راه افتادیم و رفتیم. خاله و مهسا و امیر هم اونجا بودن. مهسا جون باسم یه شبلالک خوشتل خریده بود گفت عیدی باشه!! نمیدونم چرا هیش تَس دیگه بهم عیدی نداد؟؟!! خونه داج علی خیلی خوش گذشت عصرش همگی حاضر شدن و گفتن بریم پارک بادی!!! من نمیدونستم کجاست!! یعنی یه پارکه که همش توش باد میاد؟؟!! خلاصه رفتیم تو راه مهسا جون منو پشت شیشه گرفته بود تا خیابون رو نگاه کنم ماشین های عبق هی باسه من زوق میتر...
13 ارديبهشت 1390

آویسا در سالی که گذشت

سلام. این آخرین سلام سال هشتاد و هشتِ. چند ساعت دیگه سال نو میشه. مامانم میگه اگه لحظه سال تحویل منم مثل همه دنیا متحول بشم و این لحظه یه نقطه عطف تو زندگیم باشه اونوقته ته میشه یه لحظه مهم. در غیر این صورت یه ثانیه است مثل تمام ثانیه هایی ته توی سال 88 برام گذشت. پس دلم میخواد لحظه تحویل سال لحظه تحول منم باشه. یه نقطه برای شروعی تازه. مامانی معتقده اگه آخرای سال یه مرور روی سالی ته گذشته بکنیم خیلی چیزا ته یادمون رفته یادمون میاد. نعمت هایی ته خدا توی این 364 روز بهمون داده و ما شاید اصلا متوجهش نشدیم. کارهای خوب و بدی ته انجام دادیم. اینجوری بهتر میفهمیم ته تو سال نو باید چی کار کنیم. &nb...
29 اسفند 1388

چهارشنبه سوری

سلااااااااااااام سلاااااااااااام صد تا سلاااااااام. امروز آخرین سه شنبه سال 1388 بود.  آدم بزرگا میگن این یه روز خاصه! ما که نی نی هستیم و نمیدونیم چرا؟!! بلی بهش میگن چهار شنبه سوری. امروز به همراه مامانی و بابایی و مامان بزرگ و عمه ها و عموها رفتیم کوه. جای همه خالی بسیار خوش گذشت. من ته عاااااااشخ بالا رفتن از همه جا هستم خیلی کِف تردم! ببینین: بابایی منو بلل ترد و برد بلای کوه یه سوراخ گنده توی کوه بود ته بهش میگفتن غار. مامانی به نفسهای آخر دنبالمون اومد!! اینم عسک من توی غار!! بهدش یه آتیش روشن تردن خیییییییییلی بزرگ بود و همه از روش میپریدن. منم هاج و باج بهشون نگاه میتردم. البته ...
25 اسفند 1388

به استخبال بهار

سلام. این روزا انگار سر همه شولوغه هیشتی باسه هیشتی وخت نداره!!!   این مامانی و بابایی ما هم انگار کسی دنبالشون گذاشته تند تند داره کارهاشون رو انجام میدن.   هر از گاهی منو تبعید میکنن خونه مامان جون شیرین میخوان خونه تکونی کنن!! من ته خودم روزی 4-5 بار خونه رو میتکونم!!! مثل زلزله 7-8 ریشتری!!! اگه موقعی که اونا دارن میتکونن!! خونه باشم به کارهاشون نظارت میکنم! مبادا جایی اشتباه کنن!   مثلا اگه دیدم یه کشو خوب مرتب نشده همه محتویاتش رو میریزم بیرون تا یه بار دیگه با دقت بیشتری مرتبش کنن!!!   گاهی هم تو کارهای فنی به بابایی کمک میکنم! اگه وسیله ای چیزی دارین ته خرابه و تعمیرگاه ها ...
24 اسفند 1388

ماجرای دندون آسیاب

سلام. لابد از این همه زرنگی مامان و تند تند آپ کردناش تهجب تردین نه؟ آخه یه اتفاخی افتاد گفتیم بیایم باسه شمام تهریف تنیم! راستش بهد از چهارمین دندونم که چندین ماه پیش خودشو نشون داد من دیگه خیال دندون در آبردن نداشتم. جوری ته بابایی تم تم رفته بود تو فکر این ته باسم دندون مصنوعی بخره!!! و دنبال دندونساز خوب میگشت!! چند روز ه ته آبریزش بینی دارم و غذا نمیخورم و همش نق میزنم مامان خانوم دقیقه به دقیقه لثه های منو چک میترد و میدید کنار دندونای قبلی هیچ اثری از دندون جدید نیست باسه همین هی به من شبرت سمراخوردگی و دیفن هیردامین خوروند !!! تا اینته دیشب سر یه جریانی شروع تردم به گریه تردن جاتون خالی همچین ...
19 اسفند 1388

باز هم خاله پارمیس

سلام. مامانی بالاخره تنبلی رو کنار گذاشت و یواش یواش داره عسک هایی ته خاله پارمیس باسمون آپلود ترده رو جایگذاری میکنه.         دست خاله پارمیس جون درد نکنه. مام این عسکا رو باسش میذاریم چون ازمون خواسته بود با لباس عروس عسک بیشتر بذاریم.   نمای پشت!!!!   در حال نی نای نای!!!     مرسی خاله در این حین متبجه عسکای زیر شد و گفت حالا که خاله پارمیس زحمت کشیده عسکا رو بذاریم تا شما هم ببینین. ...
18 اسفند 1388

مصیبتی به نام فیلتر

سلام. ما شدیدا عصبانی هستیم و در حال انفجار!!! میدونین تا اینجای کار وبلاگمون خیلی خودمون رو کنتلل تردیم ته بارد مسائل آدم بزرگا نشیم!! در مورد اتفاخات زندگیشون اظهار نظر نتنیم یهنی راسیاتش این نظر مامانمون بود! مامان میگفت دنیای خوشتل و پاک بچگی چیکار داره به دنیای سیاه و زشت ما آدم بزرگا!! بلی خوب تصقیر ما چیه ته آدم بزرگا خودشون ما رو بارد دنیاشون میکنن! یه نگاه به ببلاگمون بندازین میفهمین دلیل عصبانیت ما چیه!!! چی بر سر عسکای خوشتلمون اومده؟؟ چی بر سر ببلاگمون اومده؟؟؟ ای خداااااااااااااااااااااااااااااا آخه  این فیلتر دیگه چه صیغه ایه؟؟؟؟ مامانی میگه فیلتر یهنی اینته بهضی سایتا ته عسک و مطال...
27 بهمن 1388

تبلد هاتف مبارک

سلام. امروز تبلد هاتف جون پسمل داییمونه. ما نمیتونیم بریم پیشش و بهش تبریک بگیم باسه همین این پست رو گذاشتیم تا از طرف من و بابا و مامان به هاتف تبریک بگیم. و همین طور به خاله لیلا و داج علی به خاطر داشتن پسمل گل و باهوشی مثل هاتف تبریک میگیم. فردا هم تبلد هادی پسمل دایی حمیده. یکساله میشه تبلد اونم مبارک ...
20 بهمن 1388

دَدَرنامه!!!

سلام. از همه دوستای خوبم به خاطر این همه مهربونی  و تسلیت گفتن ممنونم. خیلی دوستتون دارم. تو این مدت ته نبودیم خیلی اتفاقا افتاده، من حسابی خانوم شدم. هر روز یه جور شیرین کاری و شیطنت جدید یاد میگیرم و مامان و بابا فقط ذوخ میکنن و میگن دیگه وقتش رسیده ته بخوریمت!!!! (من امنیت جانی ندارم!!! ) کلمه های زیادی هم یاد گرفتم، فرهنگ لغات رو آپ دیت تردیم. دوست داشتین یه سر بزنین. اینم یه نمونه اش: -          مامان: ببعی میگه -          من: بَ بَ -          دنب...
18 بهمن 1388